محل تبلیغات شما



از شدت درد سرم رو با روسری بستم کمی بعدتر حالم بهتر شد 

 یه آهنگ گذاشتم.حالا  نور با کاپشنی بر دوش و سری بسته با روسری شروع به قر دادن از نوع بی حال کرد.

الان هم دارم به حالت افقی درسهای کویک بوکس رو میبلعم 

 


از سر ماه دلم تنگ ماه شده بود وقتی  هلال ماه نو رو دیدم گفتم زودتر کامل شو ماه جان! 

در سرگردان ترین زمان ممکن چشام به ماه کامل روشن شد با یه کاپشن تو حیاط خیره بهش ایستادم و حرفها باهاش زدم و بعد از حرفها فقط نگاه و لذت بود که تمومی نداشت .اومدم خونه و از پست پنجره چشم دوختممممممم تا که خوابم گرفت و رفتم بخوابم .

***

آفتاب مانع خوندن درس شد سرمو بالا گرفتم به طرفش نگاهی انداختم خیلی حالش خوب بود نمیشد بهش زل زد سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم و تو دلم :

به تاب برمن ،روشن کن نیمه های تاریک وجودم را

و در من خشک کن نا امیدی و انرژی منفی را

وسط این خلوت راننده گفت: خوبی ؟ مریض شدی؟ 

اوف یه نگاهی انداختم و دوباره چشامو بستم و گفتم خوبم فقط حال ندارم (این روزا خیلی حرف میزنه خوشم نمیاد انقدر جستجوگر)یه لحظه ببینه سرم از کتاب بالاست میخواد حرف بزنه برای همین همیشه سرم تو کتابه تا مقصد 

 

 


برای یه انتخاب خوب باید از وقتت هزینه کنی 

آسون که نیست 

کار همیشه هست درس همیشه هست ولی وقتی آینده ات برات مهم باشه، انتخاب شریک زندگی برات مهم باشه وسط شلوغ ترین ساعات زندگی ات هم که باشی وقت میزاری برای طرفت 

صد البته که حتما ارزشش رو داره 

*اینا همش امتحانه ، محک زدنه ،ریز ترین حرفها تو ذهن ثبت میشه براساس اون جمع بندی صورت میگیره که طرف لیاقت یه عمر زندگی رو داره یا نداره .تو ذهنم هعی دارم بهش امتیاز مثبت و منفی میدم .یه لحظه از دهنم در رفت یه "پوینت منفی " میخواست منظورومو بفهمه گفتم هیچی یه چیزی هست بین "من" با "خودم" بعدا در جریان میزارمتون 

**همین رفتن به ملاقات و فکر کردن در موردش  برای من کوه سیاه بود ولی وقتی 45 دقیقه در وسط روز قدم زدم حالم بهتر شد و باآرامش رفتم .شاید برای اولین ملاقات جالب نباشه ولی رفتم محل کارش خیلی احمقانه است که کار اخر رو اول انجام میدم ؟

***همکارم میگه چقدر ریلکس حرف میزنی پای گوشی دل من که رفت برات .منم جای اون بودم رد نمیکردم . (عاقا به خدا اینا دیوونن ) 


یه زمانی یه جایی از زندگی گیر کردم خیلی سعی کردم خودمو نجات بدم با هر بدبختی بود خیلی آهسته  و پیوسته خودمو کشیدم بیرون بی خبر از اینکه قراره تو یه گودال بیوفتم 

یکی دو ماهی رو رو ابرا گذروندم کم کم  آسمون صاف زندگی و خورشید درخشان ناپدید شدن و خودم شدم ابر بهاری که روزها مثه یه قهرمان میره به جنگ زندگی و شبها آه نداره که با ناله سودا کنه جوری زمینم زده بود که نمیتونستم بلند شم .

شبها رو به سختی و تو تنهایی صبح میکردم و صبح ها مثه یه ربات به زندگی ادامه میدادم بغضی هم راه گلو بند مینداخت به سختی قورت میدادم یا میرفتم یه گوشه تنها چند قطره اشک میریختم و بعد میومدم ادامه ی کار.

تا اینکه به خودم اومدم که دارم به خودم صدمه میزنم از خوراکی هایی که برای بدنم مضر بودن اینو فهمیدم وقتی معده ام داغ میومد و حالم بد میشد .با خودم گفتم دلیل حال خرابم کیفش کوکه، داره خوش به حالش میشه من چمه ؟مگه دنیا به اخر رسیده ؟ یا علی گفتم و بلند شدم  شروع کردم به توجه کردن به خودم هم جسمی و هم روحی شش دنگ حواسم رو به خودم دادم .

خوراکی هایی فلفلی(اصن اهلش نییستم ولی وقت ناراحتی نمیفهمیدم تندی شو) برای خودم قدغن کردم شنیدن آهنگهای غمگین موقوف شدن .

صبح ها نرمش شروع کردم تو مسیر راه با دوستان بلند و مستانه میخندیدم( تا اگر یه روزی یه جایی منو ازدور دید بفهمه من کسی نیستم که همه زندگی مو بهش گره زده باشم نمیخواستم حال خرابم رو ببینه و نیشش باز شه و به خودش افرینی بده که من چقدر مرده کشته دارم ؟ )با دوستام کوهنوردی عکاسی ،باغ،پارک میرفتم 

وقتایی که نیاز به هدیه داشتم بدون چشم داشتی هر چیزی که در توانم بود رو میخردم و خوش خوشانم میشد .گاهی هم شبها یه نوع رقص رو از سر دلخوشی تمرین میکردم اخرم به نمایشش گذاشتم  

همه انگشت به دهن موندن که نور از این نوع کارا؟ 

صبحهای دلگیری قرآن میخوندم و معنی شو دقیق میشدم .

نمیگم آسون بود نه وسطاش خیلی دلگیری داشت اشک داشت حسهای بد تا دلتون بخواد داشت 

ولی قرار نبود که اینطوری بشه حالا که شد ادمی نبودم که بخوام نقش قربانی ها رو بازی کنم 

هزار بار برای خودم مرور کردم حرفها و سخنها رو دونه به دونه از مغزم گذروندم این حرف که همه اگه خوبن و مورد ظلم قرار گرفتن پس اون ادم بده کیه؟ کجاست ؟ نامریه؟ اخرم همه چیز تقصیر خودم شد .تن دادم به بدی خودم ،هزار بار اونو بخشیدم ولی پای پاکی احساسم نسبت بهش میاد وسط قلبم قبول نمیتونه بکنه

دوباره طوفان به پا شد قلبم مچاله شد تیر کشید و سنگین شد ولی باز به خودم اومدم گفتم اشکالی نداره با من تو هستم تنهات نمیزارم نور . میبخشمت بخاطر تک تک اشتباهاتت بخاطر همه ی آرزوهایی که داشتی و نرسیدی بخاطر عشق و محبت خالصانه یی که میخواستی فقط به یه نفر هدیه کنی بخاطر همه ی لجبازی هات بخاطر همه ی رفتار بچگانه ات می بخشمت به شرط اینکه دیگه تا مطمئن نشدی دو دستی قلبت رو به کسی تقدیم نکنی؟ 

اینجا بود که ابرهای سیاه رفتن کنار و باز خورشید خانوم قدم رنجه کردن به زندگیم  

دوباره فرصت دادن به ادمها رو شروع کردم بعد از نگاه خدا محبت کردن به دیگران خوشحال کردنشون منو سرپا نگه داشت .هر وقت با هر کسی حرف میزدم احساس راحتی بهشون دست میداد اونجا دردهای خودم از بین میرفت .خلاصه زندگی کردن رو شروع کردم به معنی واقعی کلمه .

وسطاش هم آدم خوبیهای زندگی دستم رو گرفتن منو امیدوار کردن به زندگی به ادامه دادن و تعیین هدف .که خدا رو بابت بودنشون تو زندگیم شاکرم.

*میخواستم یه روزی بنویسنم امشب انگاری وقتش بود .

** میخوام سهم زندگی ام بعد از این خوشی باشی خوشحالی و خوشبختی طوری که صدای خنده هاممون (با جناب گمشده )تا آسمون هفتم بره گوش فلک رو کر کنه راستی خودخواهی محضه این کار،برای تک تک آدمهای روی زمین اینارو میخوام(حالا خوب شد )

***همونطور که من از پسش براومدم دوباره خودم احیا کردم تو هم میتونی فقط کافیه خودت بخوای .قاعده احترام به خودت گذاشتن رو رعایت کن و دوباره شروع کن به زندگی کردن.حالا جان من یه لبخند بزن همین الان یهویی اینجوریا ببین منو

دعانوشت:یا منور النور یا خالق النور ! اگه این رنج ها راهی برای نزدیک شدن به تو است کمک کن درک کنیم و با دل و جان بپذیریم که بعد از هر تاریکی یقینا روشنایی است . 

 

 

 

 


ما ادمها اگر یه مشکلمون حل بشه صد در صد یه مشکل دیگر هست که برایمان دهن کجی کند ولی چاره چیه ؟ وقتی مشکل بزرگه نسبتا حل بشه میتونی با بقیه شون کنار بیای. سختی و مشکلات باعث میشه روش حل مسله رو یاد بگیریم و راه حلها پیدا کنیم فقط باید خیلی مراقب خودمون باشیم هم مراقب ذهنمون هم جسممون. بعد از کلی استرس الان حالم خوبه آرامش عجیبی دارم با وجود همه مشکلات آروم هستم .تلاشم رو میکنم تاتی کنان جلوو برم ، خوشحالم که دست زیر الاشه نمیشینم و فکری که میکنم تنبلی
چقدر خوبه آدم دوست خوبی داشته باشه و برای سورپرایز کردن آدمها مخصوصا از نوع مجازی دست به کار بشه. خوبی کردن و خوشحال سازی آدمها باعث خوشحالیش بشه حتی تو این روزهایی که هر کسی دغدغه های خودشو داره انرژی مثبت پراکنی کنه و لبخند رو لبهای دوستانش بیاره و چه خوشبخت اطرافیان و دوستانش ک همچین شخصی رو تو دایره خانوادگی و رفاقت دارند. تشکر میکنم از جناب اقای مترجم ک زحمت این هدیه زیبا رو کشیدن یعنی یکی از آرزوهای منو در کلبه مجازی به حقیقت تبدیل کردید .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها